و اینک عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
ميتوان آيا به دل دستور داد ؟
ميتوان آيا به دريا حکم کرد
که دلت را يادي از ساحل مباد ؟
موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد ؟
آنکه دستور زبان عشق را
بيگزاره در نهاد ما نهاد
خوب ميدانست تيغ تيز را
در کف مستي نمي بايست داد

+نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:دست عشق از دامن دل دور بود,دل,عشق,مستی,ساعت19:40توسط بنجامین پرند | |

مـن بـه خـود می گـویـم:

چـه کـسی بـاور کـرد

جـنگــل ِ جـان مــرا

آتـش  عـشق  تـو خـاکـستر کــرد؟

 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:آتش,آتش عشق,عشق,حمید مصدق,ساعت20:21توسط بنجامین پرند | |

خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم

 نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم

نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد

اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم

حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل

تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم

چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم

من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم

اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره

غروب هرشب جمعه سراغی از تو میگیرم

شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی

سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم

یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم

از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم

خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر

نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم

+نوشته شده در پنج شنبه 29 بهمن 1390برچسب:خداحافظ,غروب,عشق,ساعت10:7توسط بنجامین پرند | |

تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
 

+نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:تنها,عشق,عاشق,فریدون مشیری,شعر,شعر عاشقانه فریدون مشیری,ساعت19:52توسط بنجامین پرند | |

 

شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلی نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت:یا رب از چه خوارم کرده ای؟

برصلیب عشق دارم کرده ای؟

من که دل خونم تو دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو، من نیستم

گفت:ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلی ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:لیلی مجنون,عشق,جام الست,ساعت23:14توسط بنجامین پرند | |

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

 من به چه دلهره از باغچه همسایه

 سیب را دزدیم

 باغبان از پی من تند دوید

 سیب را دست تو دید

 غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

 و تو رفتی و هنوز

 سالهاست که در گوش من آرام آرام

 خش خش گام تو تکرار کنان

 می دهد آزارم

 و من اندیشه کنان غرق این پندارم

 که چرا

 خانه کوچک ما سیب نداشت.

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:عشق,ساعت22:53توسط بنجامین پرند | |

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری 

به همان زل زدن از فاصله دور به هم

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی


+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1398برچسب:ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم,عشق,بهروز یاسمین,ساعت22:50توسط بنجامین پرند | |

به روي موج ها در وسعت درياچه ذهنم

نماد رقص يك قوي سپيدي چشم بادامي

در اين مدت كه دور از جذبه هاي چشم من بودي

چه مي كردي، چه ديدي، چه شنيدي چشم بادامي

به شوق لمس دست تو شدم از شاخه آويزان

ولي تو اشتياقم را نچيدي چشم بادامي

شبيه مرغ هاي آشيان گم كرده در طوفان

از اين شاخه به آن شاخه پريدي چشم بادامي

شبيه من كه پيوسته تو را در خواب مي ديدم

تو هم آيا مرا در خواب ديدي چشم بادامي

از اينها بگذريم اينجا كه جاي شكوه كردن نيست

بگو از عاشقي حرف جديدي چشم بادامي

بگو از رشته رشته هاي نازك چشمكت اين بار

براي من چه نيرنگي تنيدي چشم بادامي

 

+نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1385برچسب:چشم بادامی,شعر,عشق,ساعت22:36توسط بنجامین پرند | |